سفارش تبلیغ
صبا ویژن

یا مهدی

صفحه خانگی پارسی یار درباره

حرف های یک مادر با فرزند شهیدش

 

 

ای گمشده مادر

روزهای زیادی چشمانم به در خیره شده بود.شبهای متوالی فکرم ،فکر تو،و زمزمه ام، یادها و خاطرات تو بود.

ای گمشده مادر!

نمی دانستم در کدام دیار بجویمت؟!اصلاً نمی دانستم زنده ای یا نه؟!

حالا دیگر خیالم راحت شده و به آرامشی عجیب رسیده ام.اکنون به تو رسیده ام و با تو حرف ها دارم. دلم پر شده از یادها... دردها و دلتنگی ها.

پسرم!

بیا در آغوشم تا برایت مرثیه فراق بخوانم. شعر جدایی،قصه تنهایی و حکایت هجران.

دیگر نگران نیستم. تو در کنارم هستی. مثل همیشه به حرف هایم گوش می دهی و من هر پنجشنبه در کنارت خواهم بود.

پسرم!

سرت را به سینه می چسبانم تا صدای قلبم را که عمری به فراق طپیده است، بشنوی. پسرم! اس سرو قامت به خون طپیده! در وصالت می گریم –نه گریه ای از سر درد- که از فرط خوشحالی، خوشحالی از اینکه مادر توام؛ و تو از وجود منی.

افتخار می کنم به رشادتت،به اینکه پیش امام حسین(ع) رو سفیدم کردی. پسرم! در کنار حوض کوثر شافع من و پدرت باش. تو از زندان تن گذشتی، از دنیا گذر کردی و به اصل خویش رسیدی. ما را تنها مگذار.

هرگز امروز را فراموش نخواهم کرد. امروز را با بهترین و زیباترین روزهای دنیا عوض نمیکنم. استخوان تکیده ات را توتیای چشمانم می کنم. استخوان دستانت را می بوسم و با اشک شستشو می دهم. دستانی که رفاقت با اسلحه را هیچ وقت فراموش نکرد. خاکستر قدم هایت را غرق در گل و بوسه می کنم که روزگاری قدم به مصاف دشمن گذاشتند.

پسرم!جمجمه ات را در آغوش می گیرم. می بوسم. چگونه بر خاکت گذارم و بروم؟!چگونه از تو جدا شوم؟چگونه؟

غریب و بی کس و تنهایم امشب

به درگاه تو سر می سایم امشب

تو را می خواند این قلب گنه کار

بیا ای مونس غم هایم امشب

و اینک ای زمین!

امانتی دارم سخت گران بها؛آن را به تو می سپارم. این چند صباح تا روز موعود در دامن گلگون تو باشد.